پيام 1152 داستاني زيبا و خواندني

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

بنام خداوند بخشنده مهربان

لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظیمِ

داستان
نقل می كنند كه  نادر شاه افشار زیاد اهل تفعل بود و در هر روز صبح  اگر  به مسئله خیر یا شری مواجه می شد
 آن را به فال نیك و یا بد می گرفت.
روزی كه عازم جنگ با هندوها  بود برای لشكر كشی به هندوستان اول صبح مواجه شد با یك پسر بچه خوش سیما بلافاصله  به مامورین خود دستور داد كه پسر بچه  را  نزد ش بیاورند
پسر بچه تا  نادر شاه را دید با لبخندی زیبا همراه با شرم حضور سلام كرد
 نادر شاه پرسید اسمت چیست گفت خیر الله
نادركه خیلی خوشحال شده بود با خود گفت كاری كه انجا میدهم خیر الهی را در پیش دارد
وپرسید اسم پدرت چیست گفت فتح الله . نادركه خیلی خوشحال و شگفت زده شده بود
با لبخندی گفت در دستت چه داری پسرك جواب داد كتاب الله
نادر با بشاشیت و خوشحالی سئوال كرد كجا می روی جواب داد از پی امر الله
كنایه از طلب علم كه فریضه الهی است
نادر شاه با چهره كاملا  بشاش و خندان پرسید پسر جان چی می خونی جواب داد  آیات الله . كه كنایه از تلاوت قرآن است
خوب پسر جان به كجا رسیده ای   پسرك  با مهربانی جواب داد  به سوره فتح رسیده ایم 
نادر شاه  با خوشحالی گفت بخوان ...  پسرك  با مهربانی و شرم حضور شروع كرد به تلاوت 
بسم الله الرّحمن الرّحیم انّا فتحنا لك فتحا مبینا
نادر شاه كه از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید. گفت امروز روز  بسیار خوبی برای من وسپاهیانم است چون همه چیز بوی و رنگ الهی می دهد و پیروزی ما در این جنگ حتمی است.  فرمان داد دهان این پسر بچه را پر از اشرفی طلا كنند.
امّا پسرك امتناع كرد
 نادر پرسید چرا ؟و ظاهرا یه كمی هم به نادر شاه برخورده بود كه پسرك از اعطایی ملوكانه امتناع میكند
پسرك با خوشرویی تمام به نادر شاه گفت این اعطایی شما باعث درد سر و اذیت و آزار من می شود
نادر كه تعجب كرده بود گفت چطور ؟ گفت قربان اگر این اعطایی شما را به خانه ببرم پدر و مادرم مرا به باد كتك
می گیرند. و می گویند این سكه ها را از كجا دزدیده ای
واگر پیش استاد ببرم استاد مرا به چوب و فلك می بندد و میگوید این  سكه هارا چرا از خانه دزدیده ای و به هركه بگویم من این ها ر ا ندزدیده ام و اعطایی نادر شاه افشار پادشاه قدر قدرت ایران است با تمسخر می گویند نادر شاه اگر ببخشد دامنت را پر از سكه می كرد چرا كه در شان نادر شاه نیست . كه چند سكه ببخشد
نادر كه از هوش وذكاوت و ادب و محبت پسرك خیلی خوشش آمده بود و با توجه به خوشحالی زاید الوصفی كه داشت
فرمان داد دامنش را پر از سكه طلا كنند
نتیجه : این داستان ممكن است كاملا واقعیت نداشته باشد . ولی برای ما خالی از لطف نیست كه با به كار بردن هوش وذكاوت و همچنین داشتن ادب و محبت و استفاده از موقعیت هایی كه در طول زندگی پیش می آید بهره واستفاده  لازم را  ببریم. ونیز با همت و تلاش و توكل به خداوند متعال می توان سختی های زیادی را به راحتی از سر راه خود  برداریم

 گرد آوری شده توسط

محمّد حسن خسروی